- بسته زبان (بَ تَ / تِ زَ)
آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج). عقد، زبان بسته. (منتهی الارب). عاری از گویایی. دم فروبسته. لال:
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.
خاقانی.
در فرقت تو بسته زبان می مانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم.
خاقانی.
طلب کرد مرد زبان بسته را.
نظامی.
چو مرد زبان بسته نالید زار.
نظامی.
تو دانی ضمیر زبان بستگان
تو مرهم نهی بر دل خستگان.
سعدی (بوستان).
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.
خاقانی.
در فرقت تو بسته زبان می مانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم.
خاقانی.
طلب کرد مرد زبان بسته را.
نظامی.
چو مرد زبان بسته نالید زار.
نظامی.
تو دانی ضمیر زبان بستگان
تو مرهم نهی بر دل خستگان.
سعدی (بوستان).
